ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

۲

ملکزاده مغرور

ملک زاده‌ای ز اسب ادهم فتاد به گردن درش مهره برهم فتاد
چو پیلش فرو رفت گردن به تن نگشتی سرش تا نگشتی بدن
پزشکان بماندند حیران در این مگر فیلسوفی ز یونان زمین
سرش باز پیچید و رگ راست شد وگر وی نبودی ز من خواست شد
دگر نوبت آمد به نزدیک شاه به عین عنایت نکردش نگاه
خردمند را سر فرو شد به شرم شنیدم که می‌رفت و می‌گفت نرم
 اگر دی نپیچیدمی گردنش نپیچیدی امروز روی از منش
فرستاد تخمی به دست رهی که باید که بر عود سوزش نهی
ملک را یکی عطسه آمد ز دود سر و گردنش همچنان شد که بود
به عذر از پی مرد بشتافتند بجستند بسیار و کم یافتند
مکن، گردن از شکر منعم مپیچ که روز پسین سر بر آری به هیچ
شنیدم که پیری پسر را به خشم ملامت همی کرد کای شوخ چشم
تو را تیشه دادم که هیزم شکن نگفتم که دیوار مسجد بکن
زبان آمد از بهر شکر و سپاس به غیبت نگرداندش حق شناس
گذرگاه قرآن و پندست گوش به بهتان و باطل شنیدن مکوش
دو چشم از پی صنع باری نکوست ز عیب برادر فرو گیر و دوست

 

 داستان کهن

برچسب ها داستان کهن

نظرات (۲)

    • پاسخ:

      توجه شما به ادبیات ارزنده کهن ستودنی است .
    • پاسخ:

      کاملا صحیح می فرمایید بی شک سعدی پیغمبر سخن فارسی است و سخنان سودمند او برای همه زمان ها قابل استفاده خواهد بود .
      بهروز و تندرست باشید .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">